چکیده

هدف: هدف پژوهش حاضر مقایسه حافظه کوتاه مدت،دقت و تمرکزحواس کودکان 10 و11ساله  موسیقی آموخته  و نیاموخته بود.

روش: روش پژوهش حاضر از  نوع علی- مقایسه­ای  یا  پس- رویدادی بود. نمونه پژوهش عبارت بود از50 دانش­آموز موسیقی آموخته(با حداقل 2 سال آموزش)و50 دانش­آموز موسیقی نیاموخته 10و11 ساله که از میان دانش­آموزان مدارس شهر تهران به روش خوشه­ای چند مرحله­ای انتخاب شده بودند. گروه گواه از نظر سن،میزان تحصیلات پدر و مادر،سطح اقتصادی خانواده و نمره هوش­بهر(با استفاده از آزمون ریون)با گروه مورد بررسی همتاسازی شد. ابزار پژوهش برای گردآوری نمره­های حافظه کوتاه مدت،دقت و تمرکزحواس،خرده مقیاس­های آزمون وکسلر بود.

یافته­ها: نتایج نشان داد،با کنترل نمره هوش کلی،توانایی حافظه کوتاه مدت،دقت و تمرکزحواس دانش­آموزان موسیقی آموخته بیش از دانش­آموزان موسیقی نیاموخته است. بر این اساس تقریبا 5/6 درصد از واریانس “حافظه کوتاه مدت” آزمودنی ها،توسط انتساب به گروه­ها تبیین می­شود. این رقم در مورد “دقت و تمرکز حواس” به 5/11 درصد افزایش یافته است.

نتیجه­گیری: با توجه به نتایج به دست آمده مشخص گردید که آموزش موسیقی و داشتن مهارت موسیقی می­تواند در رشد برخی توانایی­های شناختی کودکان مؤثر باشد. لذا در کنار سایر دروس،آموزش موسیقی می­تواند باعث توسعه کاربرد قوای شناختی در دانش­آموزان و راهبردی برای افزایش پیشرفت تحصیلی آنها باشد.

 

کلمات کلیدی: موسیقی­آموخته،موسیقی­نیاموخته،حافظه کوتاه­مدت،دقت،تمرکزحواس،دانش آموزان

فصل اول

کلیات پژوهش

 

مقدمه

امروزه سال­های اولیه کودکی توجه بسیاری از روان شناسان و متخصصین تعلیم و تربیت را به خود جلب کرده است،چرا که دورانی است که پایه شخصیت فرد شکل می گیرد و تحول و پیشرفت کودک در جنبه‌های مختلف رشد یعنی شناختی،جسمانی،عاطفی و اجتماعی بسیار سریعتر از دوران بعدی زندگی اتفاق می‌افتد. مطالعات و پژوهش‌های روز افزونی که توسط متخصصین و روان شناسان در مورد سال‌های ابتدایی زندگی کودک انجام شده است،نقش حیاتی و با اهمیت محیطی را که کودک در آن پرورش می‌یابد،به روشنی نشان می‌دهد.

بنجامین بلوم با انتشار کتابی تحت عنوان(پایداری و تغییر در خصوصیات انسان)به اهمیت سال‌های اولیه کودکی توجه شایانی نموده بلوم دریافت که حدود 50 % از رشد هوش بین زمان تولد تا 4 سالگی،حدود 30 % بین 4 تا 8 سالگی و 20% درصد باقی مانده در فاصله سنین 8 تا 17 سالگی شکل می گیرد بنابراین تا سن 6 سالگی که سن ورود به مدرسه و شروع آموزش رسمی است تقریباً دو سوم توانایی‌های هوش نهایی فرد شکل می‌گیرد(مفیدی،1383).

یکی از نظریه پردازان این مکتب ژان پیاژه بر نقش فرد یاد گیرنده در یادگیری تاکید می کند و برخلاف رفتارگرایان که فرد را موجودی منفعل و متأثر از وقایع محیطی معرفی می کنند،انسان را  شرکت کننده ای فعال و موثر در جریان یادگیری می داند و ذهن آدمی را همانند یک سیستم دستکاری کننده رمزها به حساب می آورد(گیج و برلاینر،1995؛ نقل ازفردوسی،1380).

عامل اصلی پرورش استعدادهای کودک،کیفیت آموزش است نه محتوای مواد درسی،کیفیت آموزش خود را به این شکل نشان می دهد،در مواردی که کودکان می‌خواهند مطالبی را به یادبیاورند،مفاهیمی را که آموخته‌اند،مبنا قرار می‌دهند و ایده‌های نو را بر اساس الگوهای فکری خود پردازش می‌نمایند(فیشر،2001؛ ترجمه صفایی مقدم،1385). بنابراین اولین دغدغه برنامه ریزی درسی کودکان باید این باشد که چطوری می‌توانند بهترین مطالب و مفاهیم را در غالب آسانترین و لذت بخش ترین روش به کودکان آموزش دهند .

یکی از مهارت­های جریانات شناختی،فراشناخت است که اولین بار توسط جان فلاول[1](1976) مطرح شد. از نظر او فراشناخت به دانش شخص در مورد جریان های شناختی خود او مربوط می شود و شامل به عمل درآوردن،منظم کردن و هماهنگ کردن این جریان هاست. پس آگاهی فراشناختی به معنای شناختن خود به عنوان یک موجود تفکر کننده است. این آگاهی نقش مهمی در دقت،حل مساله،کنترل خود،خودآموزی و تغییر رفتار دارد. دانش آموزان نیز با رشد خود مهارت­هایی را برای
سنجش خویش از نظر فهمیدن،مدت زمان لازم برای مطالعه یک موضوع،سازماندهی برنامه یادگیری و دستیابی به شیوه­های موثر و مناسب آموختن،فرار می گیرند(فارغ،1377).

توانایی­های فراشناختی آن طور که براون[2] و همکاران(2003)مطالعه کرده اند در سنین پنج تا هفت سالگی بروز می کند و در سال­های بعد گسترش می یابد،بنابراین از همان سال­های پیش دبستانی می توان استراتژی­های متناسب فراشناختی را به آنان آموزش داد(فخاری زاده­،1383).

پژوهش­های مولی[3] و همکاران(1992)مؤید این نظریه است که نه تنها آموختن دانش بلکه همچنین آموختن چگونگی استفاده از استراتژی­های شناختی در یادگیری اهمیت بسیاری دارد.

متأسفانه چگونگی استفاده از این استراتژی معمولاً به شاگردان آموخته نمی­شود. دانش آموزان نه تنها چگونگی و موقعیت مناسب برای استفاده از استراتژی­های فراشناختی را یاد نگرفته­اند،بلکه عموماً اطلاعی از این استراتژی­ها نیز ندارند. پژوهش­های الیس[4](1983)نشان می دهد،که آموزش این استراتژی ها تأثیر عظیمی بر تعمیم و کاربرد آموخته ها در محیط های طبیعی به جای می گذارد. تکنیک فراشناختی به خودآموزی به طوری که بیکر و وینستون[5](1986)توضیح داده اند در یادگیری هنر و نویسندگی نیز کاملاً کارایی دارد(لطف آبادی،1373).

فعالیت‌های عالی ذهنی وقتی شروع می‌شود که تصویری از جهان پیرامون در ذهن کودک ایجاد شود. یعنی کودک بتواند خصوصیاتی از محرک‌ها را انتزاع کند و آن‌ ها را با تجربه پیشین بسنجد و عناصر غیر ضروری را کنار بزند و امکان شناخت دقیق تر فراهم شود. و در طی این مراحل به تجسم و باز آفرینی جهان خارج بپردازد(عباسی،1385).

بر اساس نظر جانسون ومایکل باست(1967)در تعدادی از کودکان دشواری فهم روابط عددی از سال‌ها ی اول زندگی شروع می‌شود. توانایی شمارش،درک واحد به واحد کمیت‌ها،جور کردن،سوا کردن،مقایسه ی اعداد،همگی به تجارب کودک و دست ورزی اشیاء وابسته است(رخشان،1367؛ نقل از کهن صدق،1376). بنابراین چگونگی آشنایی کودک و روشی که به او آموزش داده می‌شود،می‌تواند نقش بسیار حیاتی در میزان دقت،یادگیری در سطوح بالاتر و یاد آوری داشته باشد .

سیستم هایی که موسیقی باعث تقویت آن‌ها می‌شود مانند: سیستم حواس پنج گانه،تمرکز،درک،احساس و سیستم حرکتی،در واقع نیروهای محرکی هستند که پشت قدرت یادگیری نهفته هستند. این به این معنی نیست که بدون موسیقی افراد نمی‌توانند مطالب را یاد بگیرند،بلکه یادگیری به همراه موسیقی امکان توسعه سیستم‌های مغز را که هیچکدام به خاطر طبیعت خود امکان سنجش را ندارند،فراهم می‏آورند(جنسن،2004؛ترجمه عمرانی گرگری،1386).

گاردنر[6](1983-1996)با استفاده از معیارهای دقیق خود هشت هوش متمایز را شناسایی کرده است:

زبانی[7]،منطقی- ریاضی[8]،فضایی[9]،موسیقی[10]،بدنی – جنبشی[11]،بین فردی[12]،درون فردی[13] و طبیعت گر[14]. بر طبق نظریه وی(1991)مردم از طریق زبان،تحلیل منطقی – ریاضی،بازنمایی فضایی،موسیقی، حرکت های بدنی ،درک خود و دیگران و نزدیکی با طبیعت با دنیای خود آشنا می شوند. وی با نظام آموزشی به مخالفت برمی خیزد و اظهار می دارد که به جای تاکید بر شیوه های سنتی زبانی و منطقی – ریاضی باید مواد درسی به گونه ای ارائه شود که انواع شیوه های یادگیری را دربرگیرند و به جای شیوه ی سنتی مداد – کاغذی،ابزارهای مختلفی برای ارزیابی طراحی شوند(هافمن‌وهمکاران 1997؛ترجمه بحیرائی،1378).

آنچه مسلم است انسان با تواناییهای متفاوت پا به عرصه حیات می گذارد و در طول فرایند رشد با فراهم بودن زمینه،تواناییها شناخته می شوند و استعدادها بروز می کنند،هدف های گوناگونی از آموزش های متفاوت در دوره های ابتدایی،راهنمایی و ارائه دروس مختلف وجود دارد که شاید بتوانیم بگوئیم فراهم آوردن زمینه ای مناسب برای بروز استعدادها،توانایی ها و به کارگیری این توانائیها در جنبه های متفاوت زندگی یکی از مهمترین این اهداف می باشد(جهانی،1384).

از جمع بندی مطالعاتی که در این راستا به عمل آمده است با ورود آموزش مواد متفاوت از جمله آموزش غیرتخصصی موسیقی در کنار سایر دروس می توان گامی در جهت رسیدن به تعلیم و تربیت موفق برداشت و در راستای عمل به اهداف آموزش و پرورش زمینه مساعد برای رشد دانش آموزان را در جنبه های متفاوت فراهم ساخت.

با این حال این سوال مطرح است که اگر شواهد محکمی از ارزش موسیقی در آموزش حمایت می‏کنند،پس چرا از گنجاندن درس موسیقی در دوره تحصیلی حمایت نمی‏شود؟ اریک جنسن(2004؛ترجمه عمرانی گرگری،1386)پژوهشگر و عصب شناس معروف علت این امر را به عوامل زیر نسبت می‏دهد،اول اینکه خیلی از معلمان به قدر کافی در مورد مکانیزم مغز و یادگیری نمی‏دانند تا بتوانند در مورد ارزش موسیقی و روش تأثیر آن بر روی جسم بیندیشند. دوم اینکه اغلب معلمان زمینه و سابقه موسیقیایی نداشته و به همین دلیل تمایل کافی برای گنجاندن موسیقی در دوره تحصیلی ندا‏رند. دلیل سوم این است که معلمان و محصلان به خاطر حجم دروس دیگر محدودیت زمانی دارند . چهارم اینکه دست اندرکاران تصمیم گیری،در مورد برنامه درسی به نمرات درسی اهمیت بیشتری می‏دهند. ولی واقعیت این است که موسیقی فقط مکمل درس دیگر نیست،بلکه تلفیق موسیقی در دوره های تحصیلی به خاطر تأثیر بلند مدت آن بر روی محصلان و تقویت و پرورش مغز آنها،و در نهایت پرورش شهروندان بهتر برای آینده است.

بنابراین هدف از درس موسیقی تربیت هنرمند حرفه ای نیست بلکه وسیله ای است تا دانش آموزان توانایی های خود را بشناسند،بیاموزند که حواس خود را چگونه برای شناخت محیط به کار ببرند و از این طریق با شناخت و کاربرد صحیح حواس خود،دقت و تمرکز خود را توسعه دهند تا زمینه ای مناسب برای بروز استعدادهای خود بیابند.

1-1 .بیان مسأله

امروزه اهمیت و ضرورت آموزش و پرورش در دوره دبستان بیش از گذشته مورد نظر است . افزایش روز افزون متقاضیان آموزش‏های این دوره،نیاز والدین شاغل و نیاز جامعه ضرورت تهیه برنامه های کیفی و غنی را در این دوره نشان می‏دهد. تحقیقات انجام شده در سال‏های اخیر،نشان دهنده تأثیر برنامه‏های غنی و برنامه ریزی آموزشی و درسی مطلوب،برای گروه‏های سنی مختلف کودکان این دوره است. مهمتر اینکه نتایج تحقیقات موید سرمایه گذاری بیشتر برای آموزش بهتر و برنامه‏های کیفی به علت کسب موفقیت‏های بیشتر کودکان در سال‏های تحصیلی بعد از گذرانیدن دوره دبستان است(مفیدی،1386).

یقیناً یکی از ابزارهایی که می‏توان از اثرات مفید و بلند مدت آن در تعلیم و تربیت کودکان سود جست،هنر موسیقی است. امروزه تحقیقات زیادی در دنیا وجود دارد که اثر آموزش موسیقی را بر جنبه‏های مختلف هوش و یادگیری تأیید می‏کند.

تأثیر موسیقی بر هوش فضایی(راشر،1999،کاستاجومی،1999،هتلند 2000)،برتوانایی خواندن (باتزلاف،2000)،برحافظه کلامی(هو،چین،چان،2003)،بر پیشرفت تحصیلی(هاچیز،اکانل،2005،راشر ،2005،راشر،راشر،2009)و بر پیشرفت در ریاضیات کودکان(جیوکگان ومیتچل مور،1996،گرازیانوو همکاران،1999،وان،2000،جانسون ومموت،2006،گوزا سیس و همکاران،2007،هریس،2007)از جمله این مورد است(به نقل ازقاسم تبار،1389).

براساس مطالعه وضعیت افت تحصیلی مناطق 20 گانه تهران که مرکز کشور بوده و از امکانات آموزشی بالاتری نسبت به سایر مناطق کشور برخوردار بوده است میزان افت تحصیلی در حد بالایی قرار دارد. حداقل میزان افت تحصیلی در سالهای 83-77 به ترتیب از اول راهنمایی به سوم راهنمایی برابر با 5،9،11 و حداکثر برابر با 5/17،24،37 درصد بوده است(جهانی،1384؛ نقل از رضایی،1388).

از سوی دیگر باید توجه کرد که نیازها و انتظارات مختلف انسان ها برخاسته از مسایل اجتماعی روز است و هر انسانی هم به لحاظ طبیعت خود و هم از لحاظ اجتماعی که در آن زندگی می کند پیوسته در حال تغییر و تحول است پس نیازها و انتظارات وی نیز مدام متنوع و متعدد می شود. مهم­ترین نیاز بعد از نیازهای فیزیولوژیک هر انسان آموزش و پرورش وی است،پس نظام آموزش و پرورش هر کشور بایستی براساس نیازهای جامعه و طبقه بندی منطقی حوزه تربیتی و یافته های روانشناسی اهداف و مواد درسی مراحل مختلف آموزشی را تعیین کرده و نیازهای روز را با راه حل های دیروز پاسخ نگوید. متأسفانه در کشور ما مواد درسی دوره های مختلف آموزشی خصوصاً مقطع دبستان در طی چندین دهه اخیر تغییر چشم گیری در این راستا نیافته اند،و این در حالیست که آموزش و پرورش امروز جهان در جهت رشد و ارتقاء همه جانبه استعدادها گام برداشته و تنها به محفوظات صرف وقت نمی گذارد و دانش کاربردی را به کودکان  می آموزد و آموزش را بر روی تمامی ابعاد شناختی،عاطفی و حرکتی متمرکز می­نماید(فردوسی،1380).

در زمینه روان شناسی موسیقی پژوهش های بسیاری انجام گردیده است که شامل پژوهش ها و ارزیابی های عصب شناسی و فیزیولوژیک بنیادی زیستی،درک موسیقی،مطالعات سو برتری نیمکره ای،مطالعات مربوط به شنوایی و مطالعات روانی – فیزیکی،مکانیزم های ادراک شنوایی،مطالعات روان شناسی اجتماعی،جنبه های زیباشناختی و عاطفی گوش دادن به موسیقی – تحلیل رفتاری یادگیری موسیقی و مطالعات کاربردی این حوزه ها در درمان،آموزش و غیره می شود(روان روشن،1378).

یادگیری نواختن یکی از آلات موسیقی به دانش آموزان کمک می کند که در زمینه های حسی،روحی،ذهنی و جامعه شناسی توانایی های خود را گسترش بخشد. تمرینات موسیقی یاری رسان حافظه،افزایش دهنده تمرکز و پیشرفت دید و بینایی و تیزی شنوایی است و یادگیری نوازندگی یک ساز به طور مستمر باعث توسعه قوای ذهنی،فکر و تأثیرگذاری بر نظام جریان عصبی می شود(انصاری مقدم،1372).

کودکانی که آموزش های موسیقی دریافت می کنند پیشرفت های قابل ملاحظه ای در گوش دادن،صحبت کردن،خواندن و مهارت های نوشتاری،تمرکز نسبت به سایر دانش آموزان می

دانلود پایان نامه

 یابند و در ریاضیات و تاریخ نیز از دیگر دانش آموزان پیشرفته ترند(مالستو،2001؛نقل از رضایی،1388).

جستجو و مطالعه پژوهش های گذشته های دور تا به حال بی شك تأثیر موسیقی در جنبه های متفاوت زندگی بشر را به صورت كلی نشان می دهد اما آنچه مسلم است این است كه مطالعه كلی ومحدود پاسخ گوی نیازهای گسترده ما انسانها نیست،بنابراین پژوهشگربادرك اهمیت والای توانمندی های بشر به دنبال تأثیرآموزش موسیقی براین توانمندی ها با انتخاب حافظه کوتاه مدت،دقت وتمرکزحواس سعی درتخصصی كردن بررسی علم موسیقی و هنرموسیقی وتأثیر آن برتوانایی ذهنی دارد.

مطالعات انجام شده در زمینه موسیقی درداخل ایران محدود می باشد ومطالعات انجام شده خارج از كشورنیز خاص آنهاست وبیشتردركشورهایی انجام شده كه پیش زمینه موسیقی كودكان آنها ازنظر شنیداری با كودكان ایرانی متفاوت است واین تفاوت از اختلافات جزئی وكلی اجزای تشكیل دهنده موسیقی(ازجمله ریتم،فواصل صوتی،یک صدایی یاچندصدایی بودن و…)ناشی می شود از این رو پژوهشگر درنظرداردارتباط بین آموزش موسیقی ورشدشناختی(با3متغیر حافظه کوتاه مدت،دقت وتمرکزحواس)كودكان ایرانی رابررسی نمایدكه می تواند با نتایج پژوهش های كشورهای دارای  بافت متفاوت،تفاوت داشته ومقایسه شود .

در پژوهش حاضر حافظه کوتاه مدت،دقت وتمرکزحواس به عنوان توانایی های ذهنی مهم دریك فرد مدنظر می باشد،در مطالعه پژوهشهای قبلی روی تعامل بین مغز و موسیقی متغیرهای متفاوت وگوناگونی دیده نمی شود،وتاثیر پذیری توانایی های فضایی – زمانی  بیشترارزیابی شده است وسایر جنبه های شناخت و توانایی ذهنی كمتر مدنظر قرارگرفته است. بنابراین باتوجه به فرایندهای چندجانبه شناخت وتوانایی ذهنی،پژوهشگر برای پاسخ به این سؤال كه آیا آموزش موسیقی بردیگرفرایندهای ذهنی تاثیردارد سه متغیر بالا را انتخاب نموده است. هدف ازانجام این پژوهش بررسی ارتباط بین آموزش موسیقی وتوانایی ذهنی فرد می باشد برای استفاده از توانمندی های ذهنی هرفرد درموقعیت های متفاوت یاد گیری و…است.

بنابراین حافظه کوتاه مدت،دقت وتمرکزحواس بعنوان متغیرهای وابسته پژوهش مدنظر هستندو در دوگروه موسیقی آموخته وموسیقی نیاموخته موردمطالعه ومقایسه قرار می

این مطلب را هم بخوانید :

پایان نامه مدیریت در مورد : نظریه ناهمسازی چندگانه[۱] ( MDT)

 گیرند.آموزش موسیقی بعنوان متغیرمستقل مدنظر می باشد و متغیر هوش بعنوان عاملی تاثیرگذار كنترل می شود. نكته قابل ذكرآن است كه پژوهش های قبل(درداخل وخارج از ایران)بیشتر از نوع آزمایشی بوده اند یعنی آزمودنی ها در فرایند پژوهش تحت آموزش موسیقی قرار گرفتند اما درپژوهش حاضر نمونه موسیقی آموخته،كودكان 10 و11 ساله ای خواهند بودكه تحت آموزش موسیقی ازقبل دریكی از مراكز آموزش موسیقی قرار گرفته اند و مهارت نسبی درنواختن یكی از آلات موسیقی ارف” دارند.

در پژوهشی که برروی بیش از سیزده هزار دانش آموز در 42 مدرسه به عمل آمد جریان پیشرفت فرایند خواندن با کمک موسیقی مورد بررسی قرار گرفته و ثابت شد(ائی سی،2000؛ نقل از رضایی،1388).

قاسم تبار(1389)در تحقیقی به این نتیجه رسید که آموزش موسیقی ارف در یادگیری مهارتهای پایه ریاضی کودکان پیش دبستانی،تأثیرگذار است.

بررسی توانائی استدلال فضایی دانش آموزان موسیقی آموخته و نیاموخته نشان می دهد که توانایی دانش آموزان 12 ساله دختر و پسر موسیقی آموخته بسیار بالاتر از موسیقی نیاموخته است(فردوسی،1380).

درپژوهشی دیگر تأثیر موسیقی بر یادگیری درس ریاضی دانش آموزان پسر سال اول راهنمایی سقزدرسال تحصیلی86-85 بررسی و ثابت شد(فتحی،1386).

در مطالعاتی در خارج از ایران اثر شرکت فعال در فعالیت های موسیقی را بر جنبه های شناختی کودکان بررسی کردند. در مطالعة کوستا- جیومی[15](1999)نیز امتیاز توانایی فضایی کودکان سه ساله ای که دو سال آموزش خصوصی موسیقی دیده بودند نسبت به گروه کنترل،به طور معنی داری افزایش یافته بود مالاری[16] و فیبریک[17](2001)و راشر و همکاران(2000)در مورد کودکان سه تا پنچ ساله به نتایج مشابهی دست یافتند. گاردینر[18]،فاکس[19]،نولز[20]،تفری[21](2002)به کودکان کلاس های اول و دوم دبستان،هفت ماه موسیقی و هنرهای بصری آموزش دادند و پس از طی این دوره،گروه آزمایشی نسبت به گروه کنترل در آزمون های استاندارد شده ریاضی امتیازهای بالاتری کسب کرد(قاسم تبار،1389).

در پروژه­ای به نام پروژه صفر،یک روانشناس و یک پژوهشگر با همکاری هم بر روی بچه­های دبیرستانی دریافتند هنگامی که بچه ها درس موسیقی کلیدی[22] می گیرند برای چندین ماه یا سال عمل آنها در تست های استدلال فضایی رو به رشد می رود در حالیکه این تعلیمات تا دو سال ادامه یابد.

برای تأیید در دو مرحله در روی پروژه صفر کار شد در مرحله اول بیشتر از دو هزار دانش آموز در 31 مطالعه شرکت کردند،عده ای فقط به انواع موسیقی گوش می کردند،عده ای در سکوت بودند و عده ای در تمرینات آرام بخش به سر می بردند. بعد از گرفتن تست های استدلال فضایی از آنها بهترین نتیجه مربوط به آنهایی بود که به موسیقی گوش داده بودند(هتلند،2004).

راشر و همکاران(1997)در مطالعه ای نشان دادند که توانایی استدلال فضایی کودکان سه ساله ای که شش ماه،هفته ای دوبار و هر جلسه به مدت 10 تا 15 دقیقه آموزش خصوصی کیبورد می دیدند و نیز هر روز به مدت 30 دقیقه در گروه های آواز شرکت می کردند،نسبت به سه گروه کنترل،افزایش قابل توجهی داشته است.

براساس بررسی های بعمل آمده، پژوهش های متفاوت روی موسیقی و تأثیر آن بر توانائیهای انسان، در خارج کشور بسیار بیشتر از ایران انجام شده،اما این پژوهش ها خاص خود آنهاست و موسیقی در میان

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...